میراث...(آریو بتیس)

چیزی شبیه داستان

در اینجا می توانید داستانک وداستانهای نوشته شده ی من رامطالعه کنید.

میراث...(آریو بتیس)
نسیم برگ زرد کوچکی را به لب گرفت و بر آب زلال حوض رها کرد.
برگ آنقدر آرام فرود آمد که حتی توجه ماهیهای قرمز فضول را هم تحریک نکرد،حضورش خلاصه شد در حلقه ی نازکی که زیاداز او دور نشده ،محو شد.
ازوقتی ننه سرما بساطش را پهن کرده بود،کمتر کسی آنطرفها قدم میزد.به خصوص آن ساعت که چشمان دلتنگ بانوی جوان خانه تنها شاهدانش بودند.
بانو با نوک انگشتانش آب را نوازش میکردو شیپوری گوشش پر بود از این آهنگ:
باز ای الهه ی ناز،با دل من بساز....
برای بانو همه چیز تازه بود حتی یک شیشه ی رنگی کوچک هم از ارسی های اطراف نیفتاده بود.
صورتش را از فیروزه ای شفاف حوض به سمت بوته ی گل محمدی چرخاند،انبوه موی سیاهش مثل آبشار شب بر نقره ی شانه اش جاری شد.
چشمانش را بست ،عطر گلهای محمدی با ته مانده ی یاس و شب بو پیوند خورده بود.
فرصت خوبی بود تا برگ برگ خاطراتش را ورق بزند.
در حیاط با لگدی محکم باز شد.
غریبه ها بی آنکه در بزنند داخل شدندسپس هر کدامشان به سمتی رفتند ومثل موریانه هاکه چوب را میجوند،به جان در و دیوارخانه افتادند.
بانو همچنان با چشمان بسته نشسته بودو خاطراتش را ورق میزد.
هرچندکه آرام بود، اما با هر خشتی که غریبه هااز دیوار ها بیرون میکشیدند ،کمرنگ و کمرنگتر میشد.....
امیر هاشمی طباطبایی-پاییز 91



نظرات شما عزیزان:

مرضیه
ساعت18:21---1 دی 1391
سلام امیر جان.قشنگن داستانهات...

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:,ساعت10:28توسط امیر هاشمی طباطبایی | |